تکیه کردم!
چه زیبا بود وقتیکه دستای سردمو تو دستاش گرفت و گفت عزیزم دستات چرا سرده؟من برات همیشه گرمش نگه میدارم.چه زیبا بود وقتیکه گفت به شونه های من تکیه کن و گریه کن تا آروم بشی.چه زیبا اومد و چه تلخ رفت.
رفت و رفت اما هیچوقت ندید . . . . ندید که با رفتنش شمع عمر منم رو به خواموشی داره میره.
نفهمید که منو زیر پاهاش له کرد و خوردم کرد و رفت٫ای کاش میشد دوباره نوشت.
خیلی سخته بفهمی تموم مدت تکیه بر باد داده بودی!
خدایا تنهام نزار!
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۲۶ ساعت 11:33 توسط ♥اراده خدا♥
|