چه زیبا بود وقتیکه دستای سردمو تو دستاش گرفت و گفت عزیزم دستات چرا سرده؟من برات همیشه گرمش نگه میدارم.چه زیبا بود وقتیکه گفت به شونه های من تکیه کن و گریه کن تا آروم بشی.چه زیبا اومد و چه تلخ رفت.

رفت و رفت اما هیچوقت ندید . . . . ندید که با رفتنش شمع عمر منم رو به خواموشی داره میره.

نفهمید که منو زیر پاهاش له کرد و خوردم کرد و رفت٫ای کاش میشد دوباره نوشت.

خیلی سخته بفهمی تموم مدت تکیه بر باد داده بودی!

خدایا تنهام نزار!