قیصر امین پور


بیوگرافی :
محمود فرشچیان به سال 1308 شمسی در اصفهان ، پایتخت هنر ایران ، دیده به جهان گشود . پدرش ، حاج غلامرضا فرشچیان ، از تجار فرش بود و در کار هنر قالی بافی دست داشت .
این زمینه مساعد برای پرورش ذوق و شوق او در راه آشنایی با هنر موثر افتاد . از سالهای پیش از مدرسه از روی نقشه های قالی طرح میزد ، تا به تدریج دستش در کار نقش پردازی روان گردید .
فرشچیان در طی تحصیلات مقدماتی در محضر استاد میرزاآقا امامی اصفهانی هنرمند چیره دست و پرآوازه دیار اصفهان ، به آموختن نقاشی دلبستگی تمام پیدا کرد و دل در گرو نقشهای زیبا بست .
او از کار هنر احساس رضایت و شادمانی داشت . از کلاس هفتم دبیرستان فرشچیان قدم به هنرستان هنرهای زیبای اصفهان گذاشت و چهار سال در آن جایگاه عاشقی ، زیر نظر استاد عیسی بهادری ، استاد نابغه و توانمند نقاشی قالی ، مینیاتور ، نقاشی رنگ و روغن ، به فراگیری اصول و مبانی طراحی نقوش سنتی (نقشه قالی ، تذهیب ، مینیاتور) پرداخت.
بدون شک نقش استاد عیسی بهادری در پرورش و خلاقیتهای محمود فرشچیان نقشی فوق العاده ارزشمند بود .استاد در بیان احساس و تجسم شعرگونه عواطف ، به شیوه ای کاملا جدید موفق به هماهنگی و همگامی میان مضمون و محتوا و شکل و فرم نقاشی هایش گردید و این مشخصه اصلی کار او در نقاشی شد .
فرشچیان در جوانی بسیار پرتلاش و خستگی ناپذیر به کار و طراحی نقوش مختلف می پرداخت . او در مطالعه آثار تاریخی شهر اصفهان (چهل ستون ، عالی قاپو ، مسجد شیخ لطف الله و ... طرحهای اسلیمی و ختایی کاشیکاری های بی نظیر آن آثار سر از پا نمیشناخت و چون محققی موشکافانه این نقش ها را مطالعه میکرد ). فرشچیان حتی در دوره سربازی نیز دست از قلم و رنگ برنداشات و آثاری دیدنی آفرید که مورد تشویق مقامات قرار گرفت .
سال 1329 بعد از 6 سال فعالیت و کسب هنر در هنرستان هنرهای زیبای اصفهان ، محمود فرشچیان به کسب دیپلم عالی نائل آمد . آثار سالهای شاگردی استاد هنوز در مرکز هنرستان ، موجود است . بدون تردید استاد محمود فرشچیان یکی از پدیده های هنر نگارگری (مینیاتور) در عصر حاضر است و او در طراحی و شناخت و بکارگیری رنگها فوق العاده قدرتمند و قوی است .
این قدرت قلم و صلابت و استواری خطوط قلم گیری است که از او هنرمندی پرآوازه و مشهور ساخته است . از نظر محتوا و مضمون ، آثار استاد عمدتا با الهام از ادبیات عرفانی و باورهای مذهبی ساخته و پرداخته شده اند .
سخن آخر اینکه امروز استاد فرشچیان از پس نزدیک به پنجاه سال کسب هنر و مهارت در کار نقاشی و خلق نقشهای دلنشین و جشم نواز ، هنرمندی است که به جرآت میتوان او را صاحب سبک جدید در نقاشی ایرانی (مینیاتور) دانست.






.jpg)
سالار عقیلی
نام اصلی سالار عقیلی
Salar Aghili
تولد ۱۳۵۶
اصل/ملیت ایرانی
سبکها موسیقی سنتی ایرانی
فعالیت(ها) خواننده
سالار عقيلي
سالار عقیلی خوانندهٔ جوان موسیقی سنتی ایرانی و دانشآموختهٔ هنرستان موسیقی سوره و نیز دارای مدرک کارشناسی در رشتهٔ بازیگری تئاتر است. وی همسر حریر شریعت زاده نوازنده پیانو و دف است.
او خوانندهٔ ثابت ارکستر موسیقی ملی ایران است و سابقهٔ کار با گروه دستان و ارشد تهماسبی را دارد.
زندگینامه
عقیلی از ۸ سالگی فراگیری موسیقی را با نوازندگی سازهای مختلف آغاز کرد. او به هنرستان موسیقی رفت و از همانجا تصمیم به یادگیری آواز گرفت. او در طی بیش از ۵ سال نزد صدیق تعریف به فراگیری آواز پرداخت. هماکنون عقیلی افزون بر اجرا و ضبط آثار موسیقی به تدریس موسیقی در آموزشگاه خود و در هنرستان موسیقی مشغول است.
آثار
۱۳۸٧ - به نام گل سرخ ، ساخته حمید متبسم با اجرای گروه دستان
۱۳۸۶ - سعدی نامه ، ساخته ارشد تهماسبی با اجرای گروه دستان
۱۳۸۵ - دریای بی پایان ، ساخته سعید فرجپوری با اجرای گروه دستان
۱۳۸۲ - سایههای سبز ، ساخته ارشد تهماسبی
۱۳۸۰ - عشق ماند ، ساخته ارشد تهماسبی با اجرای گروه نوروز
۱۳۸۸ - مایه ناز
گفتگو با سالار عقيلي
![]()
![]()

علیرضا قربانی در ۱۵ بهمن سال ۱۳۵۱ در تهران متولد شد. وی از دوران کودکی به مدت چندین سال به فراگیری هنر قرائت قرآن نزد استادان مختلف پرداخت و در این راه موفق به کسب مدارج مختلف گردید.
از آن جایی که تصانیف قدیمی را از کودکی با علاقه فراوان می خواند با موسیقی اصیل ایرانی رشد کرد و از سال ۱۳۶۳ به طور جدی به فراگیری ردیف آوازی، تلفیق شعر و موسیقی، بینش و زیبایی شناسی در آواز ایران همت گمارد و در این راه از محضر آقایان استاد محمدرضا شجریان، خسرو سلطانی، بهروزعابدینی، مهدی فلاح، دکتر حسین عمومی و استاد احمد ابراهیمی و استاد رضوی سروستانی بهره مند گردید. آشنایی و معاشرت وی با استادان علی تجویدی و فرهاد فخرالدینی دریچههای جدیدی از دنیای موسیقی ایران را به رویش گشود و تجربههای جدیدی از موسیقی ایرانی با نام های موسیقی گلها, برگ سبز و شاخه گل های رادیو را تجربه کرد.
علیرضاقربانی تاکنون در بسیاری از فستیوالهای مهم موسیقی در نقاط مختلف دنیا به اجرای برنامه پرداخته است که حاصل برخی از این اجراها به صورت لوح فشرده در اروپا انتشار یافته است. نامبرده از سال ۱۳۷۸ به عنوان خواننده ارکستر ملی ایران به رهبری فرهاد فخرالدینی به اجرای برنامههای متعدد در داخل و خارج از کشور پرداخته است. آلبوم موسیقی اشتیاق به عنوان اولین اثر ارکستر موسیقی ملی ایران به آ هنگ سازی فرهاد فخرالدینی و صدای علیرضا قربانی میباشد. همچنین در بسیاری از سریال های تلویزیونی از قبیل کیف انگلیسی، شب دهم، روشنتر از خاموشی(ملاصدرا) و مدار صفر درجه میتوان صدای نامبرده را شنید. آلبوم موسیقی از خشت و خاک به آهنگسازی صادق چراغی و برر وی اشعار فردوسی و همچنین آلبوم "فصل باران"به آهنگ سازی مجید درخشانی , آلبوم "سوگواران خموش" به آهنگسازی پژمان طاهری, آلبوم "رو ی در آفتاب" به آهنگسازی صادق چراغی, آلبوم "رسوای زمانه" به آهنگسازی استاد همایون خرم, آلبوم "سرو روان" به آهنگسازی علی قمصری و آلبوم "سمفونی مولانا" به آهنگسازی هوشنگ کامکار ازدیگر آثار علیرضا قربانی میباشد.









منبع:وبلاگ ~*متنوع وجالب"دیدنی وخواندنی*~
حکایت رفاقت، حکایت سنگهای کنار ساحله...
اول یکی یکی جمعشون میکنی تو بغلت،
بعدشم یکی یکی پرتشون میکنی تو آب؛
اما بعضی وقتا یه سنگهای قیمتی گیرت میاد،
که هیچ وقت نمیتونی پرتشون کنی…


از همین جا تولدش رو به همه طرفداراش و خودش تبریک میگم.
براش آرزوی موفقعیت همراه با سلامتی و موفقعیت میکنم.
آمین.


بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم ازین چمن پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو زمن بریده ای من ز جهان بریده ام
تا به کنار من بدی بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام

آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربختی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پاکبازان من نه تنها سوختم
جان پاک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغي که نمی بینی دردی که نمی دانی
دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
اگه قرار باشه واسه یکی هدیه کفش بخری اون شخص کیه
جواب:کسی که تو دنیا بیشتر از همه بهش اهمیت میدی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
مهم ترین خصوصیاتی رو كه در كلمات زیر میبینی توصیف كن
1-سگ ۲-گربه3 -موش 4-اقیانوس 5-قهوه
جواب:
به هرکدوم از رنگهای زیر، یک نفر که میشناسی و برات مهمه رو نسبت بده
۱-زرد ۲-پرتقالی۳ -قرمز ۴-سفید ۵-سبز
جواب
۱- کسی فراموشش نمیکنی.
۲-یه دوست خوب
۳- واقعاً دوستش داری
۴- یک روح در دو بدن
۵- همیشه یادش هستی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
حیوونای زیر رو به ترتیبی که برات اولویت دارن نام ببر
جواب:
3تا حیوون که خیلی دوست دارید روبه تریب نام ببر و برای هرکدوم 3 صفت بگو
جواب:
2: نظر خودت در مورد خودت
3: خصوصیات واقعیت
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اگر با این ۴ تا حیوون تو کشتی باشی طوفان بیاد و مجبور بشی یکشون رو بندازی تو دریا
کدوم رو میندازی ؟
۱-گاو ۲- گوسفند ۳- پلنگ ۴- اسب
جواب:
۱. مال و درایی
۲. خانوادت
۳. غرورت
۴. عشقت
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اگه مجبور باشی به یه حیوون تبدیل بشی کدوم گزینه رو ترجیح میدی
1- با وفا ، صادق ، ثابت قدم
2- شیک و زیبا
3-خوش بین
4-انعطاف پذیر
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
اگه یه مساوی جلوی اسمم بود اون طرف مساوی چی مینوشتی
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
از بین این چهار گزینه کدوم رو بیشتر دوست داری
۱- خورشید۲-جنگل ۳-دریا ۴- آسمون
جواب:
۱- مادر
۲-غرور
۲-عشقت
۴-خانوادت
مرا ببخش! از این جرم بزرگ که دوستی است و جنایتەا به مکافات آن رخ میدهد چشم بپوشان؟ اگر به تو عزیزم خطاب کردهام تعجب نکن خیلیها هستند که با قلبشان مثل آب یا آتش رفتار میکنند. عارضات زمان آنها را نمیگذازد که از قلبشان اطاعت داشته باشند و هر ارادهٔ طبیعی را در خودشان خاموش میسازند... .



در بهاران سری از خاک برون آوردن
خنده ای کردن و از باد خزان افسردن
همه این است نصیبی که حیاتش نامی
پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن
مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور
کز پیش آفت پیری بود و پژمردن
فکر آن باش که تو جانی وتن مرکب تو
جان دریغست فدا کردن و تن پروردن
گوتن از عاج کن و پیرهن از مروارید
نه که خواهیش به صندوق لحد بسپردن
گر به مردی نشد از غم دلی آزاد کنی
هم به مردی که گناه است دلی آزردن
صبحدم باش که چون غنچه دلی بگشائی
شیوه ی تنگ غروبست گلو بفشردن
پیش پای همه افتاده کلید مقصود
چیست دانی دل افتاده به دست آوردن
بار ما شیشه ی تقوا و سفر دور و دراز
گر سلامت بتوان بار به منزل بردن
ای خوشا توبه و آویختن از خوبی ها
و ز بدیهای خود اظهار ندامت کردن
صفحه کز لوح ضمیر است و نم از چشمه ی چشم
می توان هر چه سیاهی به دمی بستردن
از دبستان جهان درس محبت آموز
امتحان است بترس از خطر واخوردن
شهریارا به نصیحت دل یاران دریاب
دست بشکسته مگر نیست وبال گردن
![]()
این همه جلوه و در پرده نهانی گل من
وین همه پرده و از جلوه عیانی گل من
آن تجلی که به عشق است و جلالست و جمال
و آن ندانیم که خود چیست تو آنی گل من
از صلای ازلی تا به سکوت ابدی
یک دهن وصف تو هر دل به زبانی گل من
اشک من نامه نویس است وبجز قاصد راه
نیست در کوی توام نامه رسانی گل من
گاه به مهر عروسان بهاری مه من
گاه با قهر عبوسان خزانی گل من
همره همهمه ی گله و همپای سکوت
همدم زمزمه ی نای شبانی گل من
دم خورشید و نم ابری و با قوس قزح
شهسواری و به رنگینه کمانی گل من
گه همه آشتی و گه همه جنگی شه من
گه به خونم خط و گه خط امانی گل من
سر سوداگریت با سر سودایی ماست
وه که سرمایه هر سود و زیانی گل من
طرح و تصویر مکانی و به رنگ آمیزی
طرفه پیچیده به طومار زمانی گل من
شهریار این همه کوشد به بیان تو ولی
چه به از عمق سکوت تو بیانی گل من

اگه نظری دارید ممنون میشم بهم بگید تا وبلاگم بهتر و پر محتواتر بشه.
از همین جا به همتون شهادت امام محمد باقر(ع) رو تسلیت میگم.

دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد
بسوزد آن که دلش بهر ما نمی سوزد
ز سوز اهل محبت کجا شود آگاه
چو شمع آن که ز سر تا به پا نمی سوزد
در این محیط غم افزا گمان مدار که هست
کسی کز آتش جور و جفا نمی سوزد
ز دود آه ستمدیدگان سوخته دل
به حیرتم که چرا این بنا نمی سوزد
بگو به کارگر و عیب کارفرما بین
هر آن که گفت که فقر از غنا نمی سوزد
غریق بحر فنا ای خدا شدیم و هنوز
برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
ز تندباد حوادث ز بس که شد خاموش
چراغ عمر من بینوا نمی سوزد
لحظه ی دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام مستم
باز می لرزد دلم دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم
های!نخراشی به غفلت گونه ام را تیغ!
های نپیرشی صفای زلفکم را دست!
و آبرویم را نریزی ،دل!
ای نخورده مست
لحظه ی دیدار نزدیک است

من اینجا بس دلم بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است
بیا رهتوشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هرکجا همین رنگ است؟

ما چون دو دریچه رو به روی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آینه بهشت،اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته است
زیرا یکی از دریچه ها بسته است
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
![]()
دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش است
نیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگ
نوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است

آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میباید
هر شیشه که بشکند، ندارد قیمت
جز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشد
تو قصهٔ عاشقان، همی کم شنوی
بشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
افسوس که عمر خود تباهی کردیم
صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم
در دفتر ما نماند یک نکته سفید
از بس به شب و روز سیاهی کردیم


![]()
با شکستن دل دختری
که دیوانه ی توست
ثابت نکن
مردانگی ات را
با غرور بی اندازه ات
با دختری که عاشق توست
ثابت نکن
مردانگی را
زمانی میتوانی نشان دهی
که دختری
با تمام تنهایی اش
به تو تکیه کرده
که دختری با کیه به غرور تو
به قدرت تو
در این دنیای پر از نامردی
قدم بر میدارد


هر چه بیشتر به کسی عشق می ورزیم بیشتر در اسرار ان نفوذ میکنیم.
انجا که امکان نفرت هست امکان عشق هم هست فقط کافیست از میان این دو یکی را انتخاب کنیم.
لحظه ای که شهامت نشان دادن عشق را داشتیم میل خود را به زندگی باز میابیم.
پیروزی و شکست بخشی از هر زندگی هر کسی است.
پیشگوئیها نیست میشوند و زبانها پایان میابند و دانش زایل میشود. چرا که دانش ما جزئی است و پیشگویی ما جزئی است اما عشق هرگز نابود نمیشود.
سه چیز باقی میماند : ایمان -امید- عشق
وقتی نگاه کریمانه به دنیا می اندازی چهره فرشته تو مشهود است.
این زبان قلب توست که طریقه صحیح یافتن را به تو نشان میدهد.


واقعا تو کدوم مرحله هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
قهرمان را بیدار کند
قایق از تور وتهی
ودل آرزوی مروارید
همچنان خواهم راند
نه به آبی دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی که سر از آب بدر می آرند
و در آن تابش تنهایی ماهیگیران
می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور باید شد دور
مرد آن شهر اساطیر نداشت
زن آن شهر به سرشاری یک خوشه ی انگور نبود
هیچ آیینه تالاری سر خوشی ها را تکرار نکرد
چاله آبی حتی مشعلی را ننمود
دور باید شد دور
شب سرودش را خواند
نوبت پنجره هاست
همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
پشت دریا ها شهری ست
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوتر هایی ست که به فواره ی هوش بشری می نگرند
دست هر کودکده ساله شهر شاخه ی معرفتی ست
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله به یک خواب لطیف
خاک موسیقی احساس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد
پشت دریا ها شهری ست
که در آن وسعت خورشید به اندازه ی چشمان سحر خیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریا ها شهری ست!
قایقی باید ساخت

شب سردی است و من افسرده
راه دوری است و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
می کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند ز من آدمها
سایه ای از سر دیوار گذشت
غمی افزود مرا بر غم ها
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهانی
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است
هر دم این بانگ برآرم از دل
وای این شب چه قدر تاریک است
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بدان آویزم ؟
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل دریا ریزم ؟
غم من لیک غمی غمناک است

آفتاب است و،بیابان چه فراخ!
نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
غیر آوای غرابان،دیگر
بسته هر بانگی از این وادی رخت
در پس پرده ای از گرد و غبار
نقطه ای لرزد از دور سیاه:
چشم اگر پیش رود،می بیند
آدمی هست که می پوید راه.
تنش از خستگی افتاد زکار.
برسر ورویش بنشسته غبار
شده از تشنگی اش خشک گلو
پای عریانش مجروح ز خار
هر قدم پیش رود،پای افق
چشم او بیند دریایی آب.
اندکی راه چو می پیماید
می کند فکر که می بیند خواب.





“… دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سرزند بیارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج مییابد…”
عشق و ایمان در اوج پروازش از سطح ستایشها میگذرد و معشوق در انتهای صعودش در چشم عاشق سراپا غرقه سرزنش میشود و این هنگامی است که دوست استحقاق بخشوده شدنش را در چشم دوست از دست میدهد.
و به نظرم باید این جمله رو با طلا نوشت(عکس پایین)

باز من ماندم و خلوتی سرد
خاطراتی ز گذشته ای دور
یاد عشقی که با حسرت و درد
رفت و خاموش شد در دل گور
روی ویرانه های امیدم
دست افسونگری شمعی افروخت
مرده ای چشم پر آتشش را
از دل گور بر چشم من دوخت
ناله کردم که ای وای این اوست
در دلم از نگاهش هراسی
خنده ای بر لبانش گذر کرد
کای هوسران مرا می شناسی
فروغ فرخزاد


امشب از آسمان دیده ی تو
روی شعرم ستاره می بارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجه هایم جرقه می کارد
شعر دیوانه ی تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دو باره می سوزد
عطش جاودان آتش ها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
